بسم الله الرحمن الرحیم
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسوْف يَأْتى اللَّهُ بِقَوْمٍ يحِبهُمْ وَ يحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلى الْكَفِرِينَ يجَهِدُونَ فى سبِيلِ اللَّهِ وَ لا يخَافُونَ لَوْمَةَ لائمٍ ذَلِك فَضلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ وَسِعٌ عَلِيمٌ(54)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد هر كس از شما از دين خود برگردد به زودى خدا گروهى [ديگر] را مىآورد كه آنان را دوست مىدارد و آنان [نيز] او را دوست دارند [اينان] با مؤمنان فروتن [و] بر كافران سرفرازند در راه خدا جهاد مىكنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمىترسند اين فضل خداست آن را به هر كه بخواهد مىدهد و خدا گشايشگر داناست
نزدیک به ساعت چهار بعد از ظهر بود که سوار شدیم. مینیبوسی ساده، از همونایی که زمان جنگ "بسیجی ها" را به سمت درهای بهشت می برد، اکنون داشت "سیاسی"ها را به سمت میدان انفاق سوق می داد. اکثر بچه ها سیاه بر تن داشتند. اینک فاطمیه است و بچه ها هم از بحرین ناراحتند...
از مینیبوس پیاده شدیم، در شرقی بود. کم کم به سمت ورزشگاه حرکت کردیم. چه صحنه ای بود. از دور بنایی را می دیدیم که قرار است در آن به صورت "آزاد" فریادهای ایران ایران را با الله اکبر و یا زهرا درهم آمیزیم. همین طور که به ورزشگاه نزدیک می شدیم، جمعیت بیشتر و بیشتر می شد. اما اکثرا آمده بودند برای "پرسپولیس"... به باجه های بلیط فروشی رسیدیم. بلیط ها را گرفتیم و از آن عبور کردیم. آن طرف گیت اما اوضاع فرق داشت... این تکه های پاره شده پرچم بحرین چیست بر روی زمین؟ چه گونه کسی که پرچم بحرین را برای ورزشگاه آورده اینجا آن را رها کرده؟
در جمع ما کسانی بودند که اولین بارشان بود به استادیوم می آمدند. اما آنهایی که آمده بودند می دانستند که خیلی بیشتر از حد معمول ما را می گردند. حتی درون کفش و زیر کمربند. از بازرسی نیز عبور کردیم اما با گرفتن نصف پرچم هایمان. حالا دیگر باید وارد ورزشگاه می شدیم. درون ورزشگاه اما بر خلاف معمول تعداد کمی برای "پرسپولیس" آمده بودند. همگی رفتیم و در جایی از سکوها نشستیم. نکته عجیب حضور بیش از حد نیروهای انتظامی در اطراف ما بود. هر از چند گاهی پرچمی را که از بازرسی عبور کرده بود بیرون می آوردیم و یک آدم عصبانی می آمد و با خشونت از دست ما می کشید. کم کم داشت حوصله مان سر می رفت. منتظر بودیم تا اتفاقی بیافتد. ناگهان لیدر شعار یازهرا داد. همگی با هم این شعار را شروع کردیم. سپس گل...! همگی بلند شدیم و شروع کردیم:"مرگ بر آل سعود!" اما ناگهان همون آقا عصبانیه سرو کلش پیدا شد و یکی از بچه ها را نشون کرد اومد که بگیردش. "ولش کن! ولش کن!". این دفعه با منت از خونش گذشت تا ببینیم دفعه بعد چی می شه! گل دوم را زدند، دوباره مرگ بر...! این بار دیگه اون عصبانیه با سه نفر دیگر آمد و بزور یکی رو برد. و همین طور "بازی" ادامه پیدا می کرد. هر بار یکی دیگر را نشان می کردند و می گرفتند. "ولش کن!" هم دیگر فایده ای نداشت.
در اون طرف ورزشگاه اوضاع وخیم تر بود. سینه می زدند. شعارها تند تر بود و توسط زنجیره نیرو انتظامی محاصره شده بودند. چه خوب می شد ما هم به آنها ملحق می شدیم... . هواداران هم تا اینجا با ما بودند. هم ما شعاراشون رو می گفتیم هم اونا با ما همراهی می کردند. اما نیروی انتظامی فداکار و اون آقای عصبانی سعی می کردند شعاری ندهیم. در آن سو ناگهان نیروی انتظامی با باتوم هاشان به سر بچه ها یورش بردند. همگی بلند شدیم و شروع به اعتراض کردیم. اما فایده ای نداشت!
کم کم تعدادمان کم می شد و شعارها هم به مراتب کمتر. در طبقه دوم می شد سه نفر را دید که دارند پرچمی سرخ را باز می کنند. پرچم طویلی بود. پرچم همچنان سرخ بود. باز و باز تر می شد... و ناگهان!"الله اکبر" و "مرگ بر سعودی"! یکدفعه ای چندین مرد سبز پوش آمدند و پرچم را جمع کردند و بچه ها را بردند...
مرد عصبانی به سمت بچه ها آمد. "شعار سیاسی ندهید دیگر!" بهش گفتم:"این نشان مقدس را از جلوی لباست در بیار اونوقت صحبت کن!" گفتش:"هو! می اندازمت بیرونا! تیم کشورتان اومده اینجا، باید اونو تشویق کنین! الان باید به فکر برد تیم باشید! می خواید فوتبال کشور پیشرفت نکنه؟" هیچ چیز نگفتم: یاد یکی از پروتکلهای یهود افتادم:
پروتكل شماره13:
براى آنكه مردم را مشغول كرده باشيم، هر روز مشكلات جديدى براى آنها به وجود آورده تا آنها را از مذاكره در مسائل سياسى باز داريم. هر روزه صفحههاى جرائد و مجلات را از مسابقات فوتبال،بسكتبال، كشتى آزاد و... پر خواهيم كرد تا بدين وسيله مغز ملّت را در تفكّر به اين مسابقات مشغول سازيم. شايد، هيچ كس نداند كه در پشت كلمه )تقدّم، پيشرفت) چه دروغها و فريبهائى خوابيده است، بطور حتم اين كلمه جز در مواردى كه در پيش رویهاى علمى استعمال مىشود، هيچگونه معنى مفيدى ندارد.
با خودم فکر می کردم یعنی این شخص می تونه جز "فسوف یات الله بقوم..." باشد؟ این چه نیروی انتظامی جمهوری "اسلامی" ایران است که بازیچه چند مسابقه بدرد نخور شده؟ آیا پیامبر هنگامی که بر دوش سلمان دست گذاشت و گفت "این و هموطنانش" منظورش این شخص بود. کسی که فوتبال را به دفاع از کشتار شیعیان ترجیح می دهد؟ حاشا!!!! عصبانی ادامه داد:"برید یکجای دیگه عقده هاتون را خالی کنید!" گفتم : "مثل اینکه این شمایید که عقده دارید!" ضربه ای به پشتم زد و گفت:"هو!". چیز دیگری نگفت. مثل اینکه واقعا عقده داشت. شایدم این عقده از اونجا ناشی می شد که 25بهمن پشت سنگراشون لونه کرده بودند و چون لباسشون سبز بود به سبزا می گفتند ما با هم برادریم کاری با شما نداریم و این "سیاسی"ها بودند که جلوی سبزها را گرفتند. با خودم گفتم حتما ما برادرشان نیستیم دیگر، شاید اگر سبز می پوشیدیم برادرشان می شدیم.
کم کم دورمان پر می شد از حلقه های "سبز" پوش! "سیاسی" را می گرفتند، اما طبق معمول کاری به فحش های زیبا در ایم فاطمیه نداشتند. کم کم داشتند به هدفشان می رسیدند! هوادارانی که آنها هم مانند "عصبانی" به فکر بازی بودند شروع کردند علیه ما شعار دادن. بالاخره بچه های سمت مقابل را بردند یک گوشه ای و ما هم رفتیم به سمتشان. در آنجا دیگر هر شعاری علیه آل سعود بود را می گفتیم! این باعث شد مردان "سبز"پوش صبرشان به سر آید و لشگر دیگری آوردند تا ما را بیرون کند. می دویدیم و شعار می دادیم. از ورزشگاه بیرون آمدیم. اکنون آسمان دوباره مثل هر روز در عزای مادر شیعیان و فرزندش سالار شهیدان سرخ شده بود. به سمت نیروی انتظامی:"مرگ بر سعودی" لشگر دیگری از آن طرف به صف در جلویمان ایستاد!"پرسپلیس زلزله! آل سعود قاتله!" موتوری ها هم آمدند و صف بستند. احتمالا اگر شعار دیگری هم می دادیم تانکها و جت ها می آمدند(؟!!). به سمت خارج راه افتادیم "نیروی انتظامی! تشکر!تشکر!" یکی از "سبز"پوشان در حالی که بچه ها را با وحشیگری هل می داد گفت:"خواهش می کنم(؟!!!) برید."ما هم کم کم به سمت مینیبوسها می رفتیم. کم کم از پشت سر بچه ها را بازداشت می کردند. در بیرون ورزشگاه ایستادیم:"پرسپلیس زلزله! آل سعود قاتله!" یکی از بی باتومان جلو آمد:"دست نزنید بچه ها! فاطمیه هستش!" بهش گفتم:"پس فاطمیه هستش؟" جوابی نداد. خودش می دانست اگر این بحث را عملی کند باید رقاصان درون استادیوم را بگیرد نه ما را!
سوار مینیبوس شدیم. اما با تعداد کمتر. یادم افتاد که یکی می گفت:"می دونی وقتی یک گردان بره یک نفر برگرده، یعنی چه شده؟" و حالا کمی می فهمیدم. در این اتوبوس "بسیجی"وار است که می توان این موضوعات را دانست. و دانستم هروقت برای بازی های فوتبال هواداری نیاید آن وقت "فسوف یات الله بقوم..." می شویم!!!
"و اینک، زمان رستن است..."
به امید ظهور
نظرات شما عزیزان: