ساعت 9 صبح سه شنبه 24 اسفند 89 است. فرهاد در گوشه ای از خیابان هفت تیر قدم می زند. او تنها یک فکر در سر می پروراند: تهیه مواد منفجره و محترقه! همراه نرگس آمده. می خواد خودشو جلوی اون قوی نشون بده. البته به این فکر می کنه که امشب نرگس می تونه بهش قدرت بده. با هم در پیاده رو حرکت می کنند تا اینکه امین می آید. فرهاد کیسه ای که امین همراه خودش آورده را سریع می گیرد و با نرگس سوار پرادو می شود و می روند تا شب با هم باشند. فرهاد در حین رانندگی فکر می کند... فکر می کند به اینکه اگر جنبش سبز به وجود نمی آمد چطور می تونست توی خیابونا با نرگس بگردد؟ البته فکرهای دیگری هم می کند: دیشب بی بی سی برنامه آموزش فرار از نیروهای ضد شورش را آموزش داده بود. دیگر کم کم ظهر شده بود. طنین الهی قرآن از مسجدی در اطراف همه جا را پر از معنویت می کرد. اما درون ماشین فرهاد اثری از آن طنین دیده نمی شد. درون ماشین ساسی مانکن "خداجو" به یک زوج "خداجو" معنویت میداد و "خدا"یشان را به آنها نزدیک تر می کرد. در همین حین مردم پیاده در خیابان این آوا را می شنیدند.
«أفرأيت من اتخذ الهه هواه و اضله اللّه علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوة، فمن يهديه من بعد اللّه، أفلا تذکرون.»
((سوره جاثيه، آيه 23) اي رسول خدا آيا نمي بيني آن را که هواي نفس خويش را خداي خود قرار داده و خدا او را با علم(پس از اتمام حجت) گمراه مي سازد و برگوش و دلش مهر مي زند و بر ديده اش پرده اي مي افکند، پس چه کسي بعد از خدا او را هدايت خواهد کرد آيا پند نمي گيريد؟)
از کنار مسجد عبور می کنند. در همین حال نرگس با علاقه به فرهاد نگاه می کند و کم کم از حال می رود. فرهاد نیز کم کم میخواهد بایستد... از کنار مسجد دیگری عبور می کنند. از گلدسته این مسجد نوای دیگری می آید:
مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاء كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ
(مثل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود برگزيدند، مثل عنكبوت است كه خانهاى براى خود انتخاب كرده;
در حالى كه سستترين خانههاى خانه عنكبوت است اگر مىدانستند!)
ناگهان صدای گوشی فرهاد معاشقه آنها را به هم می زند. -"بگو!"
محمد پاسخ می دهد:-"سلام. چطوری فرهاد. زنگ زدم بهت بگم امشب یک جلسه ختم قرآن داریم. خیلی دوست دارم تو هم بیای؟"
-"نه مگه الافم! کلی کار برام مونده! نمی تونم بیام!"
-"فرهاد تو از موقع بعد از انتخابات دیگه نمیای سمت خونمون چی شده. با ما قهر کردی. دوست جدید پیدا کردی؟"
فرهاد در حالی که به نرگس نگاه می کند میگوید:"به تو مربوط نیست!" و گوشی را قطع میکند. محمد همینطور بهت زده پشت تلفن به قرآنی که در جلویش باز شده بود نگاه می کند. چشمش به یک عبارت می افتد:
إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ
(همانا كسانى كه از پرستش من سركشى كنند زودا كه خوار و سرافكنده به دوزخ در آيند.)
***
ساعت 9 صبح سه شنبه 24 اسفند 89 است. فرهاد سوار بر تاکسی در مکه حرکت می کند. او فقط یک فکر در سر می پروراند... ترویج عقاید شیعه. راننده تاکسی دارد با او صحبت می کند و شبهات موجود در شیعه از نظر خودش را مطرح می کند. فرهاد هم با دیدی باز از دین به او پاسخ می دهد. در این فکر است که اگر بتواند این انسان را هدایت کند چه کار نیکی انجام داده است. هفته قبل از اعزام شدنش با استادش در مورد بحث های بین تشیع و سنت مشورت کرده بود و خوب آموزش دیده بود. اکنون راننده تاکسی ایستاده است و دارد به صحبت های فرهاد گوش می دهد. کم کم دارد متقاعد می شود... فرهاد دارد به هدفش می رسد... اما ناگهان صدای قرآن می آید... نزدیک ظهر شده و دمدمه های اذان است. فرهاد از راننده تاکسی عذر می خواهد و با عجله حرکت می کند تا برای نماز آماده شود. وضو می گیرد. در این حین طنین قرآن ندا می دهد:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ
(مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آوردهاند، سپس هرگز شك و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردهاند;آنها راستگويانند.)
در همین حین راننده تاکسی به دنبال او می دهد تا با او نماز را به جای آورد و پس از نماز به بحث ادامه دهند. در میان دو نماز راننده با حالتی گریان آیه ای را زیر لب زمزمه می کند:
أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ
آيا كسى كه خدا سينهاش را براى اسلام گشاده است و بر فراز مركبى از نور الهى قرار گرفته (همچون كوردلان گمراه است؟!) پس واى بر آنان كه قلبهايى سخت در برابر ذكر خدا دارند! آنها در گمراهى آشكارى هستند!
***
ساعت 9 صبح سه شنبه 24 اسفند 89 است. و فرهاد بیل به دست از کنار تپه ملاتی در روستای رومه برای سلامتی امام زمان صلوات می فرستد. فرهاد همراه با همسرش نرگس به این روستا آمده. هر بیل که می زند به یاد بیل زدن های امام علی در نخلستانهای کفه می افتد. بر روی پیشانی سربند لبیک یا خامنه ای بسته و گویی این عبارت از قبل بر پیشانیش حک شده بود. با هر خشکه جدید یک صلوات می فرستد. در این فکر است که آیا می تواند این دیوار را تا قبل از تمام شدن ساعت کاری امروز بالا ببرند.... خیالش از بابت تهران راحت است. می داند که هر اتفاقی در تهران بیافتد خداوند پشت نظام ایستاده و هیچ آسیبی به آقا وارد نمی شود. می داند که یک مشت خس و خاشاک هیچ وقت نمی تواند در مقابل سیل بایستد. او می داند که:
أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَّابِياً وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاء حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَال
(خداوند از آسمان آبى فرستاد; و از هر دره و رودخانهاى به اندازه آنها سيلابى جارى شد; سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد; و از آنچه (در كورهها،) براى به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى، آتش روى آن روشن مىكنند نيز كفهايى مانند آن به وجود مىآيد - خداوند، حق و باطل را چنين مثل مىزند!- اما كفها به بيرون پرتاب مىشوند، ولىآنچه به مردم سود مىرساند ( آب يا فلز خالص ) در زمين مىماند; خداوند اينچنين مثال مىزند)
و چنین است که برای آبادی آن محل بیل می زند. شاید کمرش درد کند... اما در مقابل درد پهلوی مادر سیدان، فاطمه زهرا دردی نیست. شاید بازوانش درد کند. اما بازوان عباس بریده شده بود. شاید در پا احساس خستگی کند... اما جانباز ولی فقیه دیگر پا ندارد. او همچنان بیل می زند. غم بزرگی دارد. غمی به وسعت تاریخ... غم انتقام از قاتلان حسین. او می آید. این است فلسفه جهاد. باید نفس را پاک کرد!
وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ
و آنها كه در راه ما (با خلوص نيت) جهاد كنند، قطعا به راههاى خود، هدايتشان خواهيم كرد; و خداوند با نيكوكاران است.
زود است که بیاید...
به امید ظهور
نظرات شما عزیزان: